گفتگوی شب و شبنم

و دوباره من رفتم، و دوباره تو آمدی...

گفتگوی شب و شبنم

و دوباره من رفتم، و دوباره تو آمدی...

درد درون

هیچ دردی

مثل تنهایی نیست

وقتی که از درون است

روی برگ شناسنامه ات

میان رشته های ژنهایت

ثانیه ها درد می شوند

هر ثانیه

و هر ثانیه

و درد می شود،

جزو هستیت

مثل چشم و گوش

مثل دست و پا

و یا بیشتر

یادت نمی رود

زندگی،

تحملی اجباریست

و مرگ

آرزویی دور

دوری و جدا

از همه چیز

از خودت

شناسنامه ات 

رشته های ژن هایت

چشم و گوش

و دست و پایت

همه درد می شوند

و تو تنهایی

حتی برای خودت

ناله ای نمی توان کرد

که تنهایی

حتی از خودت

خاصه از خودت...

عشق و زهر

وقتی که عشق گناه شد

سیگار دود می شود

فندک تمام می شود

شیشه فاز می دهد

تریاک زهر می گیرد

وقتی که عشق گناه شد

زندگی دود می شود

زندگی زهر می شود


عطر تو

دیوار و دیوار

هزار سال

پی روزنه ای

خشت خشت

بوییدم

بوی خشت ها را

خوب می شناسم

مثل عطر تو

گرچه توهم دیواری

نه روزنه ای

که عطر تو را له می زند

یا غنچه ای

که عشق تو را شعر می کند

و تنهایی خود را

که بر خشت می روید

و بعد می میرد

و من

که خشت را می بویم

عطر تو را له می زنم

و بعد می میرم

شکست

همیشه عشق شکست می خورد

در غبار فراموشی

و با باد دروغ

به دوردست می رود

همیشه قانونی هست

که عشق را

سنگسار کند

با قلوه هایی

که ما تراش می دهیم

دست دژخیم را می بوسیم

تا نباشیم

تا قطره های لذت

دود شوند

وقتی که تشنه ایم

وقتی که تاریکیم

و تنها

وقتی که توده ای بی رنگیم

شعله های عشق را

چه بی رحم فوت می کنیم

تا تولد هیچ را جشن بگیریم

و باز تنها باشیم

در زندانیم و زنجیر می بافیم

با هزار قاعده

تا عشق

اسیر باشد

و از پرواز

می لرزیم

که برده باشیم

و زیبایی

هرگز شکوفه هایش

لبخند نزند

همیشه تنهاییم

همیشه من خنجر تو بود

همیشه تو

دشمن من بود

همیشه دیوار می ساختیم

و پشت دیوار ترس

چمبره می زدیم

هزار منظره پشت دیوار است

بیا پرواز کن

بیا احساس کن

بیا لمس کن

بیا بوسه ها را

از آسمان بگیر

بیا از پشت دیوار

لااقل سرک بکش

لااقل نگاه کن

لااقل گوش کن

ببین که فریاد می کشم

گوش کن که مست می شوم

از نگاهت

و گرم می شوم

از شعله هایت

حتی پشت دیوار

حتی در غبار

حتی میان سنگ

حتی زیر سنگسار...

بی انتها

تو ماهی

ماهی که هرگز شبم ندید

تو نازی

نازی که آغوشم نبود

و من

حدیث درد شدم

وقتی نبودی

همه چیز 

مثل تو بی انتها

که روشنائیت را نداشت

و تاریک بود

تو نیستی

و شاید که چشمانت

مرا تاریکی بی انتها می بیند

و نمی دانی 

این همه تاریکی

فقط نور تو را می خواست

وقتی به نیستی می لغزید


چشمان تو

انتهای تمام دردهایند

گرچه بی انتهایند

آنقدر زیبا

که آسمان می لرزد

و زمین می رقصد

چشمان تو

انتهای تمام دردهایند

پس چرا تمام دردهای من شدند؟

بغزهایم را می بلعم

نگاهت مرا می بلعد

به دریای چشمانت

غرق می شوم

ببین چگونه

نهنگ دریای عشق شدم

نهنگ بی آب ...

در نگاه تو غرق می شوم

کاش قایقی بودم

 برگونه های تو می لغزم

 کاش قطره ای بودم

 برلبان تو می میرم

 کاش بوسه ای بودم 

برمژه هایت می نشینم 

کاش غباری بودم

بر دستان تو حلقه می شوم

کاش نگینی بودم

و بر آغوش تو می میرم

کاش خیالی بودم

سرانگشت تو را می بویم

کاش پروانه ای بودم

کاش قطره ای بودم

کاش ذره ای بودم

کاش گرده ای بودم


دنیای کوچک

چشمانم اشک است

قلبم گرفته

بی تو نفسها

سنگین و سردند

آخرِِِ من زود

رویای تو دور

دردم بزرگ و

راه تو بلند

تو برگ گلی

من جنگل خشک

تو شبنم زده

من مرد اشکم

چیزی ندارم

به پای چشمت

فدایی کنم

تمام دنیا

مال نگاهت

تمام دنیا

تمام دنیا

چیز کوچکیست

برای عشقت

اگر خدا بود

این مرد تنها

برای تو بود

تمام دنیا

خدای عشقم

برای تو بود

تمام دنیا

نازی تو زیبایی

نازی تو آرزویی

که حتی گفتنش

یک آرزوست

نازی ستاره ای

که خورشید

پیش تو تاریک است

نازی تو عشقی

که افسانه ها

پیش تو کمرنگند

نازی تو افسانه ای

آنقدر دور

که افسانه ها حقیقتند

ناز تو زیباست نازی

نام تو زیباست نازی

آخ چه لذتی دارد

وقتی که می نشینم

هزار بار نام تو را می گویم

که این جریمه عشق است

و نام زیبای تو هم

برلبان من

غنیمت است

نازی! نازی! نازی!

نازی تو زیبایی

نازی تو زیبایی

نازی تو زیبایی

نه به آن زیبایی

نه به این زیبایی

نازی تو افسانه ای زیبایی

تا بی نهایت زیبایی

آنقدر که 

هزاربار بگویم

بازهم کم است

نازی تو زیبایی...