تو ماهی
ماهی که هرگز شبم ندید
تو نازی
نازی که آغوشم نبود
و من
حدیث درد شدم
وقتی نبودی
همه چیز
مثل تو بی انتها
که روشنائیت را نداشت
و تاریک بود
تو نیستی
و شاید که چشمانت
مرا تاریکی بی انتها می بیند
و نمی دانی
این همه تاریکی
فقط نور تو را می خواست
وقتی به نیستی می لغزید