گفتگوی شب و شبنم

و دوباره من رفتم، و دوباره تو آمدی...

گفتگوی شب و شبنم

و دوباره من رفتم، و دوباره تو آمدی...

بی انتها

تو ماهی

ماهی که هرگز شبم ندید

تو نازی

نازی که آغوشم نبود

و من

حدیث درد شدم

وقتی نبودی

همه چیز 

مثل تو بی انتها

که روشنائیت را نداشت

و تاریک بود

تو نیستی

و شاید که چشمانت

مرا تاریکی بی انتها می بیند

و نمی دانی 

این همه تاریکی

فقط نور تو را می خواست

وقتی به نیستی می لغزید


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد